باز آ ببین که بی کسم باز آ ببین همه کسم که من به گرد تو به ردپای تو دگر نمی رسم خون در دلم کنی دردم فزون کنی با من چه ها کنی خونم رها کنی نمی دهم ز دستت ای جان نیامدی به دستم آسان جان را به لب رسانده ای تو از دستت آتش زدی مرا عیان نشد قصدت هوشم ربوده آن دو نرگس مستت تیرت خطا نمیرود خوشا شستت که برده ای ز دینم ایمان کنون منم ز دیده گریان چو نفس نفسم به تو وابستم به خدا بروی شبی از دستم نرود غمت از دل سرمستم که به عشق تو من ز بلا جستم مرا نشان به قلبت ای جان تویی مرا طبیب و درمان جان را به لب رسانده ای تو از دستت آتش زدی مرا عیان نشد قصدت چو نفس نفسم به تو وابستم به خدا بروی شبی از دستم نرود غمت از دل سرمستم که به عشق تو من ز بلا جستم مرا نشان به قلبت ای جان تویی مرا طبیب و درمان مرا نشان به قلبت ای جان تویی مرا