از اینجا می روم روزی تو می مانی و فصلی زرد بگو با این خزان آرزوهایم چه خواهی کرد؟ از اینجا می روم شاید همین امروز یا فردا تو خواهی ماند تنها در حصار خشت های سرد، خشت های سرد از اینجا می روم تا شهر فرداهای نامعلوم که آنجا سرنوشتم هرچه پیش آورد، پیش آورد از اینجا می روم اینجا کسی آیینه باور نیست که دارد آسمانش سنگ می بارد، زمینش گرد ♪ در آن آغاز بعد از من در این پایان بعد از تو که خواهی دید خیلی فرق دارد مرد با نامرد تو را در خواب هایم بعد از این دیگر نخواهم دید تو را با آب ها، آیینه ها معنا نخواهم کرد ♪ از اینجا می روم تا شهر فرداهای نامعلوم که آنجا سرنوشتم هرچه پیش آورد پیش آورد از اینجا می روم اینجا کسی آیینه با من نیست که دارد آسمانش سنگ می بارد زمینش گرد