گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس