تو خواهی آمد اما بعد مُردن که نقش پای من دیگر نباشد تو خواهی آمد اما بعد مُردن که نقش پای من دیگر نباشد صدایم در میان گور تاریک به خاموشی و نابودی گراید تو خواهی آمد اما آن زمانی که میبارد سرشک غم به هر جا به باغ از غصه میماند نشانی تهی دست نیازد از تمنا تو خواهی آمد اما بعد مُردن که نقش پای من دیگر نباشد ♪ تو خواهی آمد اما وای بر تو که میمیری ز حسرت های دیروز که میمیری ز حسرت های دیروز که میدانی ز دست ناروایی همه رفتن ز لوح چشمت امروز همه رفتن ز لوح چشمت امروز تو خواهی آمد اما روزگاری که خورشید وفا در خون نشسته دیگر یاد عزیز خاطری تو به مغرب رفته و دل خون نشسته ♪ تو خواهی آمد اما آرزوها دوباره بر نگردد همره تو دوباره بر نگردد همره تو دوباره گل نروید زیر پایت نه سبزه سر زند پیش ره تو نه سبزه سر زند پیش ره تو تو خواهی آمد اما چشم پر اشک به درگاه نیازی عشق پاکم مگر سودی ندارد گریه هایت نخیزد ناله ای از قلب پاکم تو خواهی آمد اما بعد مُردن که نقش پای من دیگر نباشد صدایم در میان گور تاریک به خاموشی و نابودی گراید