بهارست و سامان و افغان ندارم بهارست و سامان و افغان ندارم که راهی به سوی گلستان ندارم که راهی به سوی گلستان ندارم بهارست و سامان و افغان ندارم ♪ تو دامن به خاکم فشانی ولی من تو دامن به خاکم فشانی ولی من شوم خاک و دستت ز دامان ندارم شوم خاک و دستت ز دامان ندارم بهارست و سامان و افغان ندارم که راهی به سوی گلستان ندارم ♪ که درمان دردم کند چون نبینم که درمان دردم کند چون نبینم طبیبی کز او درد پنهان ندارم طبیبی کز او درد پنهان ندارم بهارست و سامان بهارست و سامان و افغان ندارم که راهی به سوی گلستان ندارم که راهی به سوی گلستان ندارم شوم خاک و دستت ز دامان ندارم ♪ من و ناله شب که با خصم عاشق من و ناله شب که با خصم عاشق صلاح شده سویی به میدان ندارم صلاح شده سویی به میدان ندارم بهارست و سامان و افغان ندارم که راهی به سوی گلستان ندارم که راهی به سوی گلستان ندارم