روز تموم شد نیومد خونه امّا دلنگرون مادر بود آشفته پدر شهر خالی از هر نشونی پر بود از سربالایی جدولا همه موازی جوابا تند و بی معنی شب تموم شد نیومد امّا فردا گریون مادر بود پریشون پدر به هر دری کوبیدن امّا نبود از اون خبر ردِّ پاش واضح بود امّا نبود از اون هیچ اثر سراغ گمشدهات رو از من بگیر مادر به تو دروغ گفتن به تو دروغ گفتن سراغ گمشدهات رو از من بگیر پدر به تو دروغ گفتن به تو دروغ گفتن سر اومد زمستون... بهار نیومد امّا چشم به راه مادر بود امیدوار پدر در انتظار شنیدن یک لحظهی اون صدای آشنا گذشت سالها گذشت سالها سراغ گمشدهات رو از من بگیر مادر به تو دروغ گفتن به تو دروغ گفتن سراغ گمشدهات رو از من بگیر پدر به تو دروغ گفتن به تو دروغ گفتن به تو دروغ گفتن به تو دروغ گفتن...