تنگ غروب عقلم انگار رنگ به احساس ميبازه چندتا آکورد روي گيتار عصر منو ميسازه با شروع اين ترانه دلم آتيش ميگيره عطر تلخ اين جدايي توو اتاقم ميپيچه خاطره ها تا میارن مارو نزدیک به هم از تو اما بی خبر بودن منو دور میکنه تنگ غروب عقلم انگار دل به احساس میسپره ساعت پیر خواب و بیدار لحظه هارو میشمره با شروع اين ترانه دلم آتيش ميگيره عطر تلخ اين جدايي توو اتاقم ميپيچه خاطره ها تا میارن مارو نزدیک به هم از تو اما بی خبر بودن منو دور میکنه هنوزم کمو بیش میخونم پس و پیش شعر مارو پرنده ها میشینن چه آسون توی این گرگ و میش اشکها بجای خنده ها با شروع اين ترانه دلم آتيش ميگيره عطر تلخ اين جدايي توو اتاقم ميپيچه خاطره ها تا میارن مارو نزدیک به هم از تو اما بی خبر بودن منو دور میکنه