وقتی سکوت شب پرواز ناله هاست در خلوت تن با من آه تنها صداست در خود می جویم رد پایی از نور در عمق وجود اما جز پوچ چیزی نبود آسه آسه بی صدا یه طنین یک ندا چون نغمه ای از پشت دیوار چو زمزمه در خفا سراپا من گوشم تا لمس کنم این صدا که با من میگه از عشق از هبوط در بهشت و این صدا منو میبره به دشت نور به افق میبره واین صدا منو میبره به شهر عشق به افق میبره مثل قاصدک سیّال در دل باد با تنپوشی از نور منو میگیره در آغوش در آغوش باز دوباره دست شب با سیلی های سرد میگه پاشو، پاشو از خواب این توهم بی معناست ولی این صدا هنوز همواره با منه و با من میگه از عشق از هبوط در بهشت واین صدا منو میبره به دشت نور به افق میبره و این صدا منو میبره به شهر عشق به افق میبره