از کلمه ها پرم من پرم انقدی گمم توی عمق تنهایی پناه میبرم از خودم به خودم بهم میگن عادت میکنی یه روز دروغارو باور میکنی حرف دلتو با درد میخونی ولی یه روزی انقدر بیصدا میرم که حتی خودمم نفهممش از این روزگاره پر از تنش از این دنیا و خنیاگره کرش دراز باش شبم دراز منه دلگیر و با سحر چه کار بذار بخشکه بنفشه هام دریا شده هرزه و پر از نگاست روی لبای سردمم مهر سکوت ولی توی دل درگیرم پر از صداست میگه نگران باش حل نمی شه وقتی درخت اینجا میدن دست تیشه تو دروغ بگو هیچوقت صادق نباش از جویای حالت بودن خسته میشه دنیا چرا دستا به دلم زخم میزنن دائم تلخ میزنم تا فلک بچرخه اخه دردایی رو که من کشیدم اینجا یه لحظه حس کنن سمت مرگ میدون گهگاهی منم خماری پس میدم و رویا سر میبرم سلاح سرد میشم شک عین خوره به جونم میوفته ولی عوض نمی شما همونه تصمیمم این زندگی انتخاب من نبود این زندگی انتخابم کرد مثل هیزومای مصنوعی تقدیرم سوختن و به آدما میشه نگاهم سرد سالک یعنی اول شخص مفرد همه کمر بستن به فتحه قلم پاهام کولم میکنه منو سمت دیوار و ذهنم پرسه میخواد تاکه آروم بشه بنویسه رو پوست شهرم لازمه انسان رو پوست تنمم فاقده احساس لامسه سر اخ ساکت بودم میونه اربده ها وقتی مقصد و راه گم شده میونه گردنه ها هضمم کردن مسئله ها ولی دیدم تهشو آخرم شدم یه آدم برفی که تهدیدم کردن دلگرم نشو زده به سرم دوباره سایه ها کنه به تنم یه قصه هار رو باید بگه قلم ولی مینویسه گله فقط همیشه کرم ایندفه لال میشم ولی لبم پر چیزایی که قرار نگم حس هام حبسن توی رپم مست توی یخ بندون تنم پر دلش گلو مثل موها پر گره حس میکنم مجرمم اخه همیشه رو منه نوک فلش بعضی شبا تا خود صبح رفیق خواب نشده چشمش هی فکر میکنه و همه خشاباشو خالی میکنه رو خود لهش اول شخص مفرد همش با خودش تو جنگه محرز نوار مغزیش یه خط ممتد انگار تنمو ساختن رو حجم بغضم چشما سرخ از اشک مفرط حرف دارم نمیرسه وقت گفتن دنیا برام حبسه کلا تموم نشد هرچی خط شمردم شمردم هی شمردم به هیچی نرسیدم غیر بنبست بین جسد های زنده شُکَم یه عمرِ این زبونِ گرفته لکنت کسی تو نگاهم ندید گریه گاهی گالیلم که میگه زمین گرده این قطار در رفت از این ریلش پس مسیرو نگید هی بهش اینجاشو کم اوردم هر دفعه بازی شد تاسو بد اوردم هنوز قُدم قلبمو در اوردن منو خُلقم خاطراتمو تف کرد منو برد از خودم درو قفل کرد فرق نداره وطن و غربت وقتی به گوشتت همه گشنن اینا که رویا و شادی و غزلو کشتن دیگه زده به سرم بد حس پوچی دارم عین تهمتن هرچی میکشی تموم نمیشه انگار ی جون تازه تو بدن رفت فقط همبسترم با بدن درد هرچی دراگ روندی زدم رفت قلندر خواب بود و سحر رفت کسی نیستش تو خودم الکی نزن در اولی میزد به سرش دومی میخواست بره ولی سومی از همه بی جنبه تره تنه لباساش پیرهنه منه یه تن لاغر داره برا نمردن ی لب کبودِ بسته برا نگفتن ی ساعت که ب دیقه درد میکشه به ارتیک خودتو تنها نکن مرد ادما بو جنگ میدن وقتی جمعه نیستن و همه تعطیلن بالا سرت دیدی آبی و بعد خوابت اون شب تا صبح داشت اسمونو رنگ میکرد انگار دستاش سرد سردن انگار چشماش تار تارن یه جسم مثل همه ادماس با یه روحی که پاره پارس صبوری کن فقط چاره نداره تو این بنبست راهی که بازشه نداره مث لاکپشتی که مسیرو اشتباه رفته هیچ اشتیاقی به جاده نداره سیاه مسته و سرش سبزه باز میره بالا شاید از غمش کم شه با کدوم باد لرزیدی بید مومن امثال درد تو نیست به چپش بچه اره همون سومی منم اونی که بعد شنیدن صداش دلخوری منم اون شادی بعد این جنونم تویی و اونی که اومد رو سرش هرچی فکر کنی منم تو گوشم سوت قطاره یه سقف سالمم و خونه خرابه اینجا تکرار یعنی تازگی همچی همونه روی نواره