نکنه بذارن یه راه جلوم، یه تصمیم واسم که بُکُشم رویاهامو خراب کنم هرچی ساختم؟ نکنه بذارن یه راه جلوم، یه تصمیم واسم که بشینم یه گوشه ساکت, بِکشم از این کار دست؟ نکنه برسه به گوشِ بابام حالش بد شه داداشام نگران بشن, بخورن واسه من حرص؟ نکنه، خونمون پُر از غم و استرس بشه؟ نکنه مامانم بفهمه یهو وایسه قلبش؟ نکنه حتی ندن اجازه ی توضیح بهم بچینن بالمو پام از هدفام بریده شه؟ نکنه بندازن جلو مسیرم کلی گِره پا بذارن رو گُلی که آب دادم یه عمری بهش؟ نکنه، نکنه که حرفامو نشنون اصلا هرچی که دوست دارن بگن, بکنن مسخرم همش؟ نکنه کاری کنن که خودمو یادم بره هرجوری میخوان بزنن بهم از هر طرف برچسب؟ نکنه چند سالی و پُشتِ میله بمونم؟ نکنه مجبورم کنن بذارم زیرِ گلوم دست؟ نکنه کاری کنن که از ریشه بسوزم و؟ نکنه واقعا نذارن دیگه بخونم؟ ♪ الان خداروشکر من اینجام و نفس میکشم و نمیخوام بگم که خوشحال نیستم از صمیم قلب اما سرم پُره اَ فکرا و سوالایی که کاری کردن این روزا توو خودم بستری بشم فکرایی که بدجوری گرفتن خواب و از چشام باید انتخاب کنم و بیام با خودم کنار یا پشتِ دخل بشینم و بشم یه بچه بازاری یا توو زیرزمین بمونم پای کار و رپ ِفارس من که خب معلومه انتخاب و جوابم چیه بازم میدم زیرزمین و من به هرجا ترجیحش تا الانم اگه پُر بودم از انگیزه همش همین نوشتنِ شعرام بوده تنها دلیلش اما، نکنه نکنن این ترسا ولم؟ نکنه اشتیاق نداشته باشم اندازه قبل؟ نکنه دیگه نشه بنویسم برا دلم؟ نکنه عوض کنه مسیرمو شرایطم؟ نکنه، نتونه قلمم از حق بنویسه و خسته شم و نشه روی لبم خنده بشینه؟ این دفعه تموم شد و با یه امضا حل شدش کارم نکنه نذارن بخونم دفعه ی دیگه؟