چندسالی میشه خالیه جات مامان هنوزم پر نشده با هیچی پسرت میبره تنهایی زندگی رو جلو مثل دیوونه ها ریسکی بدون از یاد نمیره عشقت خاطره هات نرفته زیر خاکا دارم لحظه شماری میکنم برسه اون روزی که بیام اون بالا بعد تو همچی تیرس مثل شبام مثل پیرهنم ولم تو اتوبانا با یک قوطی الکی میرم میام بی هدف تار میشه جلو چشم گرفته ته گلوم این بغضا فقط آروم میشم با قرصام چون دیگه درست نمیشه این اوضا مامانی دیگه بریده امونم دیگه نمیتونم باشم قوی یکی از این روزا خلاص میشم میام کنارت تو یک خواب ابدی مامان ببخشید اگه هرمشکلی که بودو کشیدی رو دوشت و تکی مامان من مدیونتم و هنوز هروز با رفتنت میشم تنبیه اصلا مهم نی برام کی میخواد بیاد بره کنارم بعد تو شبا میشینم روبرو عکست گریه میکنم به قصد کشت دیگه ندارم روخودم کنترلی همه وجودم پر از تیکه اتاقم پر شده از یادگاریات همه وسیله های توی کیفت شدم یک جنازه توی خونه قیافم شبیه جسد بی روح یک روانی که فقط زندگی میکنه با خاطره های دیروز بعضی شبا میاد بغلم زانوهام با اینکه مرد شده دیگه بچت نیستی که ببینی تنهاس گیر کرده وسط گلا چکمش مامان من هنو قهرم با خداگرفتم ازش کینه به دل با اینکه میدونم اونجا مراقبته خوب میرسه بهت مامان این روزا بهونه گیر شدم و میگردم دنبالت تو اسمونا چون واسه دیدن تو حاظرم بیام از ته جهنم تا بهشت حس میشه نبودنت لای برفا تک و تنها توی سرما بعد تو همش حس میکنم بهمنو تو همه فصلا یه یه یه حس میشه نبودنت لای برفا تک و تنها توی سرما بعد تو همش حس میکنم بهمنو تو همه فصلا یه یه یه مرا آن روز شادی بود در سر که سر می بود بر زانوی مادر چراغ خانه ی ما گشته خاموش که مادر نیست اندر خانه دیگر حس میشه نبودنت لای برفا تک و تنها توی سرما بعد تو همش حس میکنم بهمنو تو همه فصلا یه یه یه