اونا ماه ها حرف میزنن، تو افکارم دست میبرن بهم میگن که چه کار کن، هر کاری میکنم انگار بس نی اصلا راضی نمیشن ازم میخوان پا این بازی بشینم انقد بجنگم هاری بگیرم من دیگه عادی نمیشم از بس شکستم از بس شنیدم مغزم رد داده پلی نمونده واسه برگشتم هرچی که گفتن گوش کردم چاه بود توش رفتم، جون کندم واسه پول من کثافت دنیا رو بو کردم واسه خودم گور کندم گفتن بسوز سوختم من گفتن عشق عاشق شدم، خواستم خودمو ثابت کنم موندم توش، اون رفت من انقد موندم فاسد شدم اونا بودن که بهم میگفتن دردامو بکنم فریاد اشکامو بکنم دریا، شور، آروم، شفاف دل بزنم بش عمرم تمومه پلک بزنم پس بذار مردم هرچی میخوان زر بزنن اونا یادم دادن باید راحت دل بکنم نمیدونم تو فکر منن یا که ساخته ی ذهنه همش چرته، فقط منم که میشنوم بقیه خودشون میگیرن تصمیم که چی میخوان بهشون نمیشه تلقین، تاثیر نمیگیرن از چیزی میگن وقتی نور نباشه رنگی نی، فهمیدی؟ اینجور آدما در خود فرو رفته ان تنهایی رو بیشتر دوست دارن توهم دستور گرفتن دارن آشفتگی های اساسی در ارتباط با حقیقت درکشون شکاف دار و تجزیه ایه اختلال تو رفتار حرکتی، گفتاری، توهمات، هذیان ها صداها رو بلند تر از چیزی که هست میشنون تو بدترین هاش که هذیان نفی وجود یا فنا اسمشه که توش بیمار فکر میکنه مرده عاطفشون سطحیه، هر روز حرفاشون منتناقض اختلال تو تجربه و ابراز هیجان دارن مثل خنده ی بیجا وسط یه موسیقی غم انگیز