فریبت میدهد بر آسمان این سرخیِ بعد از سحرگه نیست حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است چه می گویی که بیگه شد سحر شد ، بامداد آمد ؟ بامداد آمد میبینی انسان بندا یه تُف تووش میسازن بت میزارن واسه فروش قیمت من چیه؟ من باخودم بی گله میکنم طی دنده چپ رو پا پرو نه بی ادب بد دهن نه احمق کله پر أ دستم رفت شانس به آب پرید دسته گل من شعرم لنگه حسِ نه کلمه لنگ مخ من رپُ کره میکنم سیخ مو به تن رنگ رخ میشه زرد من میگم چه بد کاش بودم سرخ پوست میدیدم زندگی چه رنگ هر روز میگذره من نزدیک تر به مرگ حیف نمیشه احدی آرامش توو خواب تقه چی پس من میبینی من دنبال دردم که بگیره سرم ببندم به گلوله هر دم توو آتیش گلوم باروت بریزه شعر من تُف کنم توو روحیِ ساکنین شهرم شک نکن زمین که خوردم أ حالا باختمم فقط مهمه نه مردن دندونم تیزه ترک دیوارو پوشوندم این قلعه غیر قابل فتح مثِ گورم من نه دنبال پولم فقط دنبال حقیقت گرفته افسارمو فقر و گوشه پر أ شریعت واسه شادی روحم بپیچید سریعاً یه نسخه 9 میلی توو خشابت بزار رو شقیقم شب که وقت شکر وقت شر گذشته رقیبم ببین چه دنیا پوچ تهش گوره تنگ عجیب است سرخی من از آتیش زرد رد شریک که توو جوب خیابوناش ریخته خون بقیه رپ کنه چ*قال پیِ تبلیغ رُکش همینه رپ کنه هیپ هاپ دنبال پول بخیه جا سردیش پاشده میپاچه شعر رو ورق بعدیش تو کجا رو گشتی طرف ما میشه خزون قبل سردی ما توو خیابونیم آشغال منتظر سبزی چیریکی تنم نیست و کل عمر جنگیدم من آرومتر یه روز خوب میادو رنگی هوا پس کدخدا گُرگ گرفته بیخه میش این گله بی سگ شده چون بره گرفت تصمیم قصه های ما شده ترس تفرقه تبعیض حکایت ما حکم حکومت به تختی