چنین به نظر می رسید که طالبان می خواست ما هیچ کاری انجام ندهیم داستان هایی شنیده بودیم که وقتی طالبان صدای خنده ی کودکان را می شنود به زور واردِ خانه شده و تخته ها را خُرد میکند طالبان ما را مانندِ عروســک هـه اینا که قصه س می دونی چی واقعیه تقدیر و قسمت می دونی چی واقعیه جایزه صلحِ نوبل پایین برج اسد بالای سر F5 می دونی چی واقعیه یا نه ما سگیم پی استخونیم منتظرِ بِشکن اینا که حرفه من و تو یه پردیس داریم پشت چشامون که میگه جای من نیست بین هم نوعای گرسنه منم درشت و درسته میپزم واقعیتو بچپ باد کنه دو لپت میدم به خوردت گوه با مقداری مشخص اخبار می دونی واقعیت چیه خوب میشه فردا همه چی ارزون میشه پول میشه حلوا من سر خاکتون میام با رپ روحتون و میگام مهم نیست اعتقاد داری یا نداری به ارواح من اهل زانو نیستم لایِ لاشخورای سرپا وقتی وزیر خوابه که چی حرکتِ سرباز من خیلی وقته باورم شده دروغِ در ماه لخت سرِ سرما من تاشم تو تو نواب عرق نریز عرق نوش تف تو باقی فصلا به جز این چی میشه مسکن تو این سگدونی یا ببخشید ببخشیـد زمین پر از مهر از این روزگارِ شکوفای امن و خجسته مملکت گل و بلبله چی بگم از دل ها می دونی واقعیت چیه تو دلت واقعیت میخواد پَ بشین و هیچی نگو صبوری کن طاقت بیار تو پسِ شهر ببین تو اخمِ صورتا نشونی دارن اَ خروشِ خشمِ خونِ تو رگا مردم جنگ زده که جنگ بهشون چک زده هر سیاستمداری وعده ای داده رو دست زده آشفته بازاریه که لال میشه عربده دستور سر به تن گیر میکنه تو گردنه نفستو حبس کن ببین چه راحت آزادی شد برده ی عقربه ی ساعت تموم عمر شکل ارتعاشِ فریاد شده گاهی زور باقی ظلم بدون استراحت این خیابونا مال ماست یادمون نرفته دیگه خیال خوش نداریم که شنوای حرفِ کار اَ کار گذشته تموم شده رفته پوکه و خون لوازم تحریر بچه افسردگی تمومِ عمرتو مثِ شادی واقعیِ حقیقتو دیدنه دستت و بذار رو گلوت و مشتش کن بیــدار شدن سخت تر از خوابیدنه جوب میشه رود خون وسط خیابون بخون ببین که چندتا دل کشته میشن سیرِ شهرمون اسیر دست عزرائیل جوخه های اعدام تشییع جنازه عدالت و ادعای انسان واقعیت مشته درد داره کبوده چشمات و میکنه نماینده هرچی فحشِ کش دار داره نفس های آخرت میرسه بشمار پتکِ کاوه رو گلوت خفقانِ پژمان واقعیت اینه که قدر روزاتو بدونی تا میتونی بدزدی بچاپی تا میتونی تاریخ بخونی تهِ قصه رو میدونی ولی، ما رو از خودت ندون این مایی که میگم از خودش خیلی وقته دوره پدرش عصبیه مادرش صبوره تک تک لحظات عمرش حرومه کار به مشت رسیده نگو اشکال زبونه واقعیت مشته درد داره که باید زد گهگاهی خیر و شر کنی به باورم شرارت هم میتونه گل بگیره در درد بشرو موقت برده نمیدونم خندید به طاقتم می دونی واقعیت چیه تو دلت واقعیت میخواد پَ بشین و هیچی نگو صبوری کن طاقت بیار تو پس شهر ببین تو اخم صورتا نشونی دارن از خروش خشم خون تو رگا مردم جنگ زده که جنگ بهشون چک زده هر سیاستمداری وعده ای داده رو دست زده آشفته بازاریه که لال میشه عربده دستور سر به تن گیر میکنه تو گردنه