طرفای دهات ما داشت یه تالاب آب آواز قورباغه ها شنیده میشد از روستای ما فخر آبزیاش بود قر ماهیاش نور لای بال قرقاول های بومی میدرخشید ما دور از کوه پایه ها کنار ساحل تالاب بچّگی میکردیم دقّت کی میچربید؟ پرتاب سنگ با نگاه کم عمق به سمت سینه ی دریاچه شرط برد تعداد برخورد اسم بازیمونو بوسه انتخاب کرده بودیم انگار پر پر کشیدن میدادیم به این سنگ روتین "ریسک نکن هی سنگو تیز پرت کن هم افق با آب زاویه بگیرو گیج نشو" اینارو فرامرز نامی بهم میگفت که رکورد بازی تو دستهاش عین موم عوض میشد صحنه ی هنرنماییش بود هربار دستو شُل میکرد سنگ رو پرتاب سنگ هم موج میساخت هم غرق نمیشد سنگ چند دور میخورد به سطح این عمق قصه ی بوسه های لب سنگ به آب حکایت عمر کوتاه آزادیه تا جایی که فرو میرفت کف تالابی که چشم به راهشه وقتی سختی ضعفته نقطه ی قوّت جهان انعطافه راه نداره بدون بوسه این زندگی رو ترک کنم اگه سنگی باشم که به سمت دریاچه ی مرگ پرت شدم بدون عشق از بوسه ها بی نصیب تن خسته هاست جلو دل دریای تالاب منتظر قلب سنگ ماست طلبه ی حرکت تخت گاز لمس مماس با مرگ کف خط صاف قمار زندگی ما نبود لنگ آس وقتی خود شانسه نقطه ضعف شانس دروغه پیروزی! واسه اونکه دنیا رو عین من میبینه از سطح آبو بوسه ی سنگو درس تالاب خط میگیره تو شهر بت های سنگی منم اون سنگ صاف و صوف که یه روزی قله بودم حالا رفته ازم های و هوی میرسم پای تالاب میاد صدا بچه های دهات کاش یکی پرتم کنه هم تفق با آب تا پر بکشم پرواز سنگ رو به راه پایانی به هر ضربه م به آب بگو بوسه های آزادی راه نداره بدون بوسه این زندگی رو ترک کنم اگه سنگی باشم که به سمت دریاچه ی مرگ پرت شدم