دَدَی جان دَدَی جان مَه پَنج گرفتم ای بَرَک الله، بَچَه جان، بَرَک الله دَدَه اَت را خیلی خُرسَند کَردی دُختَرِ من کلان میِ شَوَه، نامدار میِ شَوَه بَچَه اَم کلان شَوِی کیِ میِ شَوِی: دوختور میِ شَی مَعلِمَه میِ شَی، مثل مادَرَت، اِنجِینیر میِ شَی نیِ، نیِ، نیِ، مَه اَرتیسکَ می شوم دَدَیِ جان دَدَی جان دَدَی جان مِهرِ پدر مرا به دنیایِ هنر آورد به دنیایِ که از کودکی آرزویش می کردم به دنیایِ که برایم رنگین و زیبا می نمود به دنیایِ که به اونجا می خواستم پدرم را هم ببرم تا که پدر از هنرمند بودن من خوشبَخت بگردد از خوردی به قول کودکانه به پدرم وعده ها می کردم که اگر کلان شدُم من حتما به دنیایِ هنر می روُم این بسیار کارِ دشوار است با یک بار فکر کرده براه از عهده این می برایی؟ بلی،بلی، بلی در آن دنیا پدر جان به غیر از شخص هنرمند کسی نیست دروازه بان دارد و کسی که هنر نداشته باشد جای او نیست راه نمی دهند خیر بچه ام هر که شوی من به تو دعا می دهم به تو روی سفید بچه ام چنین هم شد هر چند نمی خواست او را مجبور به دنیایِ خود بُردَم به دنیایِ که خیالاً برایم افسانه وی بود صد افسوس که در آن دنیا خیلی کم زیست و به جُز غم چیزی ندید هر دفعه ای می خواستم به او اثبات کنم دَدَی جان مَه سُرود می خوانم یه بار مَرَه گوش کنید! و تا اثبات شدُم که دنیایِ من زیباست پدرم رفت آه که قَنَت اُم شکست دنیام تاری گشت هنرم در نیمه راه ماند مگر آسان است برای یک شخصِ که مشهورش می خوانند بی پدر بودن با نقاب زیستن نه! مثل یک کبوتری که راه پرواز گم کرد! هر کجایی که روم او را می جوییم میرم به زیارتش تپه ای که او خوابیده است پدر جانم، ببخشا! روشنی چشم و دُنیایِ من تو بودی و من ندانستم اکنون تو را فقط، در دُنیایِ خودت می توان دید که با امر تقدیر، راه همه ماست ای سما!، به من قوت بِبَخش که راه خویش را یابم به امید روز دیدار در دنیایِ تو پدر راهت سفید دخترم راهت سفید دخترم راهت سفید دخترم راهت سفید دخترم