قصه ای که میخوام بگم از یه دشت معمولیه درختایی که یه روزی زردن و یه روزی میشن سبز تو چمناش یه روز گلای تازن و یه روز پر از خار و یه روز پر از علف های بلند و تیز و هرزس آسمونش یه روز میباره چاله ها پر از آب و رودخونه ها جاری میشن پرنده ها آواز میخونن اما یه روزی شاید آفتاب بیاد و با گرماش درختا رو خشک کنه پرنده ها اینم میدونن تو یه دشتی که آرزوهات سبز میشن زرد میشن باید بدونی که غما و شادیات همیشگی نیست از خاطره هات برام بگو نگو همیشه خوش بودی نگو همیشه غم بوده،حرف ناحق شنفتنی نیست تو یه دشتی که آرزوهات سبز میشن زرد میشن دشت قصه ی ما پر از اتفاقاییه که از اونا چیزی نمیدونه وقتی سبزه شاده وقتی زرده غمگین دشت میجنگه،غمگین نمیمونه غمگین نمیمونه تو یه دشتی که آرزوهات سبز میشن زرد میشن باید بدونی که غما و شادیات همیشگی نیست از خاطره هات برام بگو نگو همیشه خوش بودی نگو همیشه غم بوده،حرف ناحق شنفتنی نیست تو یه دشتی که آرزوهات زرد میشن سبز میشن تو یه دشتی که آرزوهات زرد میشن سبز میشن تو یه دشتی که آرزوهات زرد میشن سبز میشن سبز میشن قصه ای که میخوام بگم از یه دشت معمولیه درختایی که یه روزی زردن و یه روز میشن سبز