دیگه حسش نیست با این ، که میگن حالم بد نیست و میگن اوضام شد بیست ، دیگه حسش نیست دیگه حسش نیست چون من ، مث تو تنهام خستم پُر از انواع دردم ، دیگه حسش نیست از جات باز پاشو جنگ و نباز ، حست رو از نو بازم بساز باز پاشو جنگ و نباز ، حست رو از نو بازم بساز ، بساز دیگه حسش نیست حتی ، بسازی تندیس از درد دیگه جالب نیست اصلاً دیگه حسش نیست دیگه حسش نیست چون من ، پی عمری ریسک کنم یه عمری جنگ این تن ، دیگه حسش نیست دیگه حسش نیست از جات باز پاشو جنگ و نباز ، حستو از نو بازم بساز اگه آتلانتیست رو هم ، بِدنش به من رو هم دیگه مهم نیست کلاً دیگه حسش نیست دیگه حسش نیست با این ، که میگن حالم بد نیست و میگن اوضام شد بیست ، دیگه حسش نیست جنگ و نباز دیگه حسش نیست از جات باز پاشو جنگ و نباز ، حست رو از نو بازم بساز