تا چراغ آسمان من تویی شب واهمه ندارد ستاره گر نیفروزد ماه اگر نتابد ستاره گر نیفروزد ماه اگر نتابد تو راز دل نگفته، خوانده ای چاره ای دگر ندارم جز اینکه بر سر کویت باز قدم گذارم جز اینکه بر سر کویت باز قدم گذارم این چه راهی ست، به رویم نهادی دل ربودی، ولی دل ندادی این چه رازی ست که در خود نهفتی صدا شدم غم تو را هیچ نگفتی هیچ نگفتی، هیچ نگفتی، هیچ نگفتی ببین که از تو دست نشسته این دل رهی بجز رهت نجسته این دل امید من در این شب سیاهی به آسمان تو مهر و هم تو ماهی هر آن زمان که جان من تویی جانان من تویی شب واهمه ندارد ستاره گر نیفروزد ماه اگر نتابد ستاره گر نیفروزد ماه اگر نتابد این چه راهی ست به رویم نهادی دل ربودی ولی دل ندادی این چه رازی ست که در دل نهفتی صدا شدم غم تو را هیچ نگفتی هیچ نگفتی هیچ نگفتی هیچ نگفتی هیچ نگفتی هیچ نگفتی