آمدی که با دلم گفتگو کنی خانه دل مرا زیر و رو کنی از چه رو تو ندانستی که دلی نمانده مرا رنج این غم زندگی به جان رسانده مرا ♪ سر تا پا گنهم نگهم گوید راز زندگی تبه هم گوید سرد و خاموشم همه شب تنها این افسانه شب سیه ام گوید از چه رو تو ندانستی که دلی نمانده مرا رنج این غم زندگی به جان رسانده مرا ♪ اشکم، آهم، سوزم، دردم در جان خود، غم پروردم که آتش درونم خدای من مرا رها نکرده در این غمم که سوزد ز آه من دلت خدا نکرده ♪ گر ز ابر چشمم باران بارد یا به دل نشان از یاران دارد عشق آتشینی در جان دارم که آتش درونم خدای من مرا رها نکرده در این غمم که سوزد ز آه من دلت خدا نکرده ♪ آمدی که با دلم گفتگو کنی خانه دل مرا زیر و رو کنی از چه رو تو ندانستی که دلی نمانده مرا رنج این غم زندگی به جان رسانده مرا