در این زمان من{آه} دانی چه بودم شمعی كه در تاریكی شب می كند گم سایه ها عمری صدا را {آه} در سینه كشتم ترسم كه فریادم به وحشت آورد همسایه ها ای صبح صادق از كدامین سو برآیی*تا افكنی بر خانه ام نور طلایی بر من بتاب ای صبح روشن* تا كی پناهم ظلمت شب* اكنون كه یك اختر ندارم روز تو را باور ندارم* میترسم از این بالش غم* تا زنده ام سر بر ندارم تا كی بنالم ای روزگار بی نصیبی درد ما را چاره ای كن غم شد زبانم ای زندگی رحمی به حال بی كس آواره ای كن نقش جهان دانی چنین در هم چرا بود* از بس كه هستی زیر بار لحظه ها بود آتش گرفتم، ای بلای زندگی آتش بگیری*بود این جوانی های من وای از بلای روز پیری