شب سردی است و من افسرده راه دوری است و پایی خسته تیرگی هست و چراغی مرده می کنم تنها از جاده عبور دور ماندند زمن آدم ها سایه ای از سر دیوار گذشت غمی افزود مرا بر غم ها نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر سحر نزدیک است هر دم این بانگ بر آرم از دل وای این شب چقدر تاریک است خنده ای کو که به دل انگیزم قطره ای کو که به دریا ریزم صخره ای کو که بدان آویزم که بدان آویزم مثل اینست که شب نمناک است دیگران را هم غم هست به دل غم من لیک غمی غمناک است غمی غمناک است غمی غمناک است غمی غمناک است غمی غمناک است غمی غمناک است غمی غمناک است غمی غمناک است غمی غمناک است غمی غمناک است نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر سحر نزدیک است هر دم این بانگ بر آرم از دل وای این شب چقدر تاریک است نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر سحر نزدیک است هر دم این بانگ بر آرم از دل وای این شب چقدر تاریک است