طلوع میکنم اگر منتظر شنیدنی اگر چه بعد زخم ها نمانده از منم منی طلوع میکنم که تو از این خراب تر شوی اگر چه دور رفته ای بلرزی و خبر شوی طلوع میکنم میان گله های گرگتر در آتش ترانه ای مهیب تر بزرگتر اگر تقاص پس گرفت اگر به ساز من نساخت اگر که روزگار بد مرا دوباره بد شناخت گریز ناگزیر من از این خزان بهانه بود خود انتخاب کرده ام مفر من ترانه بود ♪ چنان کنار مرگ خود شکنجه را قدم زدم که هر که کینه داشت از گذشته ام ببخشدم لعنت به این صدای من می خواست حاشایم کند هر بار گفتم محکمم لرزید رسوایم کن طلوع میکنم میان گله های گرگتر در آتش ترانه ای مهیب تر بزرگتر اگر تقاص پس گرفت اگر به ساز من نساخت اگر که روزگار بد مرا دوباره بد شناخت طلوع میکنم طلوع میکنم برخواستن بی قیل و قال شاید رسالت من است نه این که سعی میکنم طلوع عادت من است