همزبون خوب من یه ماهی قشنگ بود ولی امروز میدونم دلش همیشه تنگ بود ماهیِ تُنگ بلور سنگ صبور من بود زندونِ تَنگ ماهی تُنگ بلور من بود چشماش یه حرفی میزد انگار یه چیزی کم داشت اون پولکای روشن رنگ غبار غم داشت ♪ با سر به شیشه میزد دور خودش می چرخید گم میشد اشکاش تو آب چشمای من نمیدید وای که نمیدونستم تاب قفس نداره یه روز رفتم سراغش دیدم نفس نداره براش گریه میکردم ولی چشماش نمیدید انگار تو اون لحظه ها خواب دریا رو میدید انگار می گفت که ماهی توی دریا قشنگه ماهی تُنگ بلور یه ماهی دلتنگه ♪ با سر به شیشه میزد دور خودش می چرخید گم میشد اشکاش تو آب چشمای من نمیدید وای که نمیدونستم تاب قفس نداره یه روز رفتم سراغش دیدم نفس نداره براش گریه میکردم ولی چشماش نمیدید انگار تو اون لحظه ها خواب دریا رو میدید انگار می گفت که ماهی توی دریا قشنگه ماهی تُنگ بلور یه ماهی دلتنگه ماهی تُنگ بلور یه ماهی دلتنگه ماهی تُنگ بلور یه ماهی دلتنگه