تا كوچِ من به تو چيزى نمونده بود وقتى نگاهِ تو از گريه مى سرود با تو چه ساده بود هم آسمون شدن وقتى كه آينه ها شعله به شب زدن چيزى نمونده بود تا قابِ رازقى تا نازِ نسترن تا فصلِ عاشقى چيزى نمونده بود با تو يكى بشم با تو رها از اين آوارِ گريه شم ♪ من مثلِ تو هنوز باور نمى كنم روزى از اين قفس هجرت كنيم به هم بايد سفر كنم از پشتِ پنجره شايد نگاهِ تو از يادِ من بره حرفى نزن به من از موج و از نسيم چيزى نمونده بود تا هم نفس بشيم چيزى نمونده بود تا هم نفس بشيم ♪ من مثلِ تو هنوز باور نمى كنم روزى از اين قفس هجرت كنيم به هم بايد سفر كنم از پشتِ پنجره شايد نگاهِ تو از ياد من بره حرفى نزن به من از موج و از نسيم چيزى نمونده بود تا هم نفس بشيم چيزى نمونده بود تا هم نفس بشيم