بی تو هیچ پنجره ای بر دل من باز نشد من به سرزمین دلتنگی تو تبعیدم آتشم می زند هر شب خیالت با من عشق یعنی همین سوختن و تنها ماندن بی گمان غرق هوایت میشم باز از تو تمامم جاریست هیچ زخمی در تنم جا نماند جز عشقت جز عشقت که یه زخم کاریست من دچارم به تو و معجزه چشمانت به همان خاطره ی لمس تب دستانت به همین شعری که از چشم تو من آموختم آه در بازی عشق مثل شمعی سوختم من دچارم به تو و معجزه چشمانت به همان خاطره ی لمس تب دستانت به همین شعری که از چشم تو من آموختم آه در بازی عشق مثل شمعی سوختم ♪ در و دیوار جهان پر شده از تصویرت خواب و بیداری من چیست بگو تعبیرت من که آزادم و از فکر جهان بیزارم ترس دارم بشود فکر کسی درگیرت من دچارم به تو و معجزه چشمانت به همان خاطره ی لمس تب دستانت به همین شعری که از چشم تو من آموختم آه در بازی عشق مثل شمعی سوختم من دچارم به تو و معجزه چشمانت به همان خاطره ی لمس تب دستانت به همین شعری که از چشم تو من آموختم آه در بازی عشق مثل شمعی سوختم