میدانم شبی در اوج زیبایی می آیی تو با رقصی تماشایی می آیی میدانم بیمارم تو با درمان تنهایی می آیی به گوشم همچو لالایی می آیی میدانم هرباره اسمت روی لبم چشم مرا تر کرد ای بی خبر از حال و روزم بی خبر برگرد ای رفته از دست رفتم از دست این فاصله اگر چه بسته دست و بالم را فریاد زده گاهی سکوتم حس و حالم را ماندم به پایت تا نفس هست ♪ در شهرم به جا مانده هوای ابریت بردی دل برید این دل از بی صبریت هرباره اسمت روی لبم چشم مرا تر کرد ای بی خبر از حال و روزم بی خبر برگرد ای رفته از دست رفتم از دست این فاصله اگر چه بسته دست و بالم را فریاد زده گاهی سکوتم حس و حالم را ماندم به پایت تا نفس هست میدانم شبی در اوج زیبایی می آیی تو با رقصی تماشایی می آیی میدانم بیمارم تو با درمان تنهایی می آیی به گوشم همچو لالایی می آیی میدانم