(بشنو از نی چون حکایت می کند) (از جدایی ها شکایت می کند) (کز نیستان تا مرا ببریده اند) (از نفیرم مرد و زن نالیده اند) (سینه خواهم شرحه شرحه از فراق) (تا بگویم شرح وصف اشتیاق) که رایی تو، که رایی تو، که رایی یک لحظه پری شکلم یک لحظه پری خوانم هم دوده و هم نورم هم جمع پریشانم جز چنگ سعادت را از زخمه نرنجانم زان روی که حیرانم من خانه نمی دانم کو خانه نشانم ده من خانه نمی دانم فریاد، فریاد، فریاد فریاد کز این حالت فریاد نمی دانم طبعم چو جنون آرد طبعم چو جنون آرد، زنجیر بجنبانم در پرده میا با خود تا پرده مگردانم، تا پرده مگردانم در عشق سلیمانی، من همدم مرغانم در عشق سلیمانی، من همدم مرغانم زین واقعه مدهوشم، با هوشم و بی هوشم ای خواجه ای خواجه تو نامم ده، تا خویش بدان خوانم شمس الحق تبریزم جز با تو نیامیزم جز با تو نیامیزم می افتم و می خیزم، من خانه نمی دانم هم شمس شکر ریزم، هم خطه تبریزم هم ساقی و هم مستم، هم شهره و پنهانم هم ساقی و هم مستم، هم شهره و پنهانم در خانه آب و گل، بی توست خراب این دل یا خانه درآ جانا، یا خانه بپردازم یا خانه درآ جانا، یا خانه بپردازم شاگرد تو می باشم، یا کودن و کژپوزم تا زان لب خندانت تا زان لب خندانت، یک نکته بیاموزم یک نکته بیاموزم، یک نکته بیاموزم ای چشمه آگاهی، شاگرد نمی خواهی چه حیله کنم تا من، خود را به تو در دوزم یا عاشق شیدا شو، یا از بر ما وا شو در پرده میا با خود، تا پرده مگردانم در پرده میا با خود، تا پرده مگردانم