دم مزن تا بشنوی ز آن آفتاب آنچه نامد در کتاب و در خطاب دم مزن تا دم زند بهر تو روح آشنا بگذار در کشتی نوح (بی نوا گردی ز یاران وا بُری) (خار گردی و پشیمانی خوری) بخت ما را بر درید آن بخت او تخت ما شد سرنگون از تخت او (بدت گویند بدگویان) نکو گو را و بد گو را نمی دانم نمی دانم (تو را آن صورت غیبی، به ابرو نکته می گوید؟) که غمزه چشم و ابرو را نمی دانم نمی دانم منم یعقوب و او یوسف که چشمم روشن از رویش اگر چه اصل این بو را نمی دانم نمی دانم (ز دست و بازوی قدرت به هر دم تیر می بُرد) جهان گر رو ترش دارد چو مه بر روی من خندد که من جز مهر مه رو را نمی دانم، نمی دانم، نمی دانم، نمی دانم ♪ (بار الها بار الها بار الها) به دام حلقه ذکرم چه می خواهی چه می گویی (از خیال و وهم و ظن بازش بدار) مرا با حلقه ذکرش که بازاری دگر دارد (از چه و جور رسن بازش رهان) صواب اندیش می گوید، که ترک عشق خوبان کن من این کار خطا هرگز کنم، عقل این قدر دارم خیال روی شمس الدین، مرا تا مونس جان شد نه در اندیشه شمسم، نه پروای قمر دارم ♪ گر تو خواهی که شقاوت کم شود جهد کن تا عشق افزون تر شود عارفان زانند دائم آمنون که گذر کردند از دریای خون در مسلخ عشق جز نکو را نکشند لاغر صفتان زشت خو را نکشند گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز مُردار بود هر آنچه او را نکشند مُردار بود هر آنچه او را نکشند ♪ مرا آن دلبر پنهان، همی گوید به پنهانی به من ده جان به من ده جان، چه باشد این گران جانی یکی لحظه قلندر شو، قلندر را مسخر شو سمندر شو سمندر شو، در آتش رو به آسانی در آتش رو در آتش رو، در آتشدان ما خوش رو که آتش با خلیل ما، کند رسم گلستانی نمی دانی که خار ما، بود شاهنشه گل ها نمی دانی که جان ما، بود جان مسلمانی سراندازان سراندازان، سراندازی سراندازی مسلمانان مسلمانان، مسلمانی مسلمانی کنون دوران جان آمد، که دریا را در آشامد زهی دوران زهی حلقه، زهی دوران سلطانی