رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر زمان هنوز همان شرمسار بُهت زده زمین هنوز همین سخت جام لال شده جهان هنوز همان دست بسته ی تنها جهان هنوز همان دست بسته ی تقدیر هنوز نفرین می بارد از درون دیوار هنوز نفرت از پادشاه بدکردار هنوز وحشت از جانیان آدم خوار هنوز لعنت بر بانیان آن تزویر هنوز دست صنوبر به استغاثه بلند هنوز بید پریشیده سرفکنده به زیر هنوز همهمه ی سروها: که ای جلاد... مزن... مکش... چه میکنی?...های... ای پلید شریر چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمام چگونه تیرگشایی به شیر در زنجیر نه خون که عشق به آزادی ...شرف... انسان! نه خون که داروی غم های مردم ایران هنوز زاری آب هنوز ناله ی باد هنوز گوش کر آسمان، فسونگر پیر! تو را ز کنگره ی عرش می زنند صفیر! به اسب و پیل چه نازی که رخ به خون شستند، در این سراچه ی ماتم پیاده، شاه، وزیر! چون او دوباره بیاید کسی؟ محال... محال... هزار سال بمانی اگر، چه دیر... چه دیر...!