زمین کرده ضحاک پرگفتگوی زمین کرده ضحاک پرگفتگوی بگرد جهان در همین جستجوی بگرد جهان در همین جستجوی نشان فریدون بگرد جهان همی بازجست آشکار و نهان نشان فریدون بگرد جهان همی بازجست آشکار و نهان فریدون که بودش پدر آبتین شده تنگ بر آبتین بر، زمین چو بگذشت بر آفریدون دو هشت ز البرز کوه اندر آمد به دشت چو بگذشت بر آفریدون دو هشت ز البرز کوه اندر آمد به دشت بر مادر آمد پژوهید و گفت که بگشای بر من نهان از نهفت که بگشای بر من نهان از نهفت فرانک بدو گفت کای نامجوی فرانک بدو گفت کای نامجوی بگویم ترا هر چه گفتی بگوی بگویم ترا هر چه گفتی بگوی بگویم ترا هر چه گفتی بگوی تو بشناس کز مرز ایران زمین تو بشناس کز مرز ایران زمین یکی مرد بُد نام او آبتین ز تخم کیان بود و بیدار بود خردمند و گرد و بی آزار بود ز تخم کیان بود و بیدار بود خردمند و گرد و بی آزار بود سر بابت از مغز پرداختند سر بابت از مغز پرداختند مر آن اژدها را خورش ساختند فریدون چو بشنید بگشادگوش ز گفتار مادر برآمد به جوش ز گفتار مادر برآمد به جوش بپویم به فرمان یزدان پاک بپویم به فرمان یزدان پاک برآرم ز ایوان ضحاک خاک برآرم ز ایوان ضحاک خاک بپویم به فرمان یزدان پاک برآرم ز ایوان ضحاک خاک