حاجی یه پسر بود تو همین کوچه ی بغل دستی تو یه خونه ی نقلی همین پایین کمربندی پدر تا شب سگ دو میزد ولی بخدا پدر سگ نی این پولو میبینی این کاغذه پدر سگ نی پسرک کوچولو بود ناز یه جیگر هفت ساله هرروز یه توپو هدیه میداد به شیشه ی همسایه مادرشم همیشه می بوسیدش جا اینکه بگه سرسام سرگرفتم مث درباره مث تن باره مث پروانه! خلاصه که گذشتو هی یه چندسالی رفت مادر از شیکمش زد تا سایز پسرش شد شلوار بگ پدره ام که سال تا سال یادمه یه کت فیکس داشته تا این پسره کوچولو تو مدرسه خوشتیپ باشه پسرک به مادره میگفت جادوگر هو یکی به مامانش میگفت نابودگر دو مامانش یه چشم داشت و پسربچه خب همیشه از مامانش خجالت می کشید ، تف راجع به پدر و مادر، ما در عمرمون دیدیم تجربه عمرمونه افرادی که پدر و مادر ازشون راضی بودن دست به هر چی زدن طلا می شه افرادی که ازشون راضی نبودن هرچی میزنن نمی شه بعضیا میان سوال می کنن می گه آقا ما هرچی می زنیم نمی شه یه روز بار و بندیل ، کیف کولی پوش ، کفش بندی با رفیق قرار ، سره تختی ، هرروز تو راه شرط بندی هرروز مدرسه با تاخیر انقدر عجله داشت تغذیه رو جاگذاشت ته کیف مادرک تا تغذیه رو دستش نده شاد نمیشه میره مدرسه پسره میگه اومدی اینجا که چی شه حالا یه روز گرسنه بمونم چی میشه دوستام همه میگن مامانت غول آخره Evil شیشه چندسالی میگذره میره پسرک زن میگیره بچه دار میشه میزاره با زنش از شهر میره تا نکنه یه وقت مامانه باعث خجالت اون شه مامانه قدیما بیدار بود تا خواب اون روون شه سالیان سال نه مامانو میبینه نه بهش زنگ میزنه هرروز به یه بهونه ای رو نیومدنش رنگ میزنه مامانه میگه بیا مریضم نمیخوام یقتو بگیرم توروخدا یه سر بهم بزن میخوام نوه امو ببینم پسرک راضی نمیشه مادرک میمیره میره شهر رو طاقچه یک نامه ای از اون میبینه پسرم بچه بودی ، قشنگ ، ناز ، زیبا توی تصادف یکی از چشات شدش نابینا خواستم با دوتا چشات بچتو ببینی تا بشم شاد پسرم هرجا هستی مواظب چشم باش می گه مامان ننم راضی بودن ازم بله زمان حیات راضی بودن حالا که مرده یادش نکردی ناراضی شده شاید زمان حیات از شما راضی بودن اما حالا که فوت کرده براش کار خیر کردی