جوانی هم بهاری بود بگذشت به ما یک اعتباری بود بگذشت میان ما و تو یک لفتی بود که آن هم نو بهاری بود و بگذشت شب مهتاب و ابر پاره پاره شراب خلّر و می در پیاله رفیقان قدر یکدیگر بدونین خدا کی می دهد عمر دوباره خدایا تاب رنجوری ندارم. زیارم طاقت دوری ندارم. ندونم این سفر کی می رسه سر. که دیگر طاقت دوری ندارم ... شب مهتاب و ابر پاره پاره شراب خلّر و می در پیاله رفیقان قدر یکدیگر بدونین خدا کی می دهد عمر دوباره که دیگر طاقت دوری ندارم ... زیارم طاقت دوری ندارم دیگر طاقت دوری ندارم ...