فصلِ پریشان شدنم را ببین بی سر و سامان شدنم را ببین بی تو فروریخته ام در خودم لحظه ی ویران شدنم را ببین کوچه پر از ردِ قدم های توست پشت همین پنجره می خوانمت پس تو کجایی که نمی بینمت پس تو کجایی که نمی دانمت بی تو پر از داغ پریشانی ام مهر جنون خورده به پیشانی ام پس تو کجایی که نمی بینی ام پس تو کجایی که نمی دانی ام این منم، این ساکتِ بی هم صدا این منم، این خسته ی بی همسفر حسرت افتاده ترین سایه ام غربت آواره ترین رهگذر غربت آواره ترین رهگذر بی تو پر از داغ پریشانی ام مهر جنون خورده به پیشانی ام پس تو کجایی که نمی بینی ام پس تو کجایی که نمی دانی ام فصل پریشان شدنم را ببین...