دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد سروبالای من آن گه که درآید به سماع چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد چه بگویم که تو را نازکی طبع لطیف تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد سروبالای من آن گه که درآید به سماع چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد سروبالای من آن گه که درآید به سماع چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد