دلگیر دلگیرم از غصه می میرم مرا مگذار و مگذر با پای از ره مانده در این دشت تب دار ای وای می میرم مرا مگذار و مگذر سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ دل بر نمی گیرم مرا مگذار و مگذر بلله که غیر از جرم عاشق بودن ای دوست بی جرم و تقصیرم مرا مگذار و مگذر سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ دل بر نمی گیرم مرا مگذار و مگذر آشفته تر زآشفتگان روزگارم از غم به زنجیرم مرا مگذار و مگذر با شهپر اندیشه دنیا گردم اما در بند تقدیرم مرا مگذار و مگذر دلگیر دلگیرم از غصه می میرم مرا مگذار و مگذر