بعدِ من در پس این شهر کسی دست تو را، دست تو را میگیرد یک نفر میرسد از راه در این فاصله جا میگیرد هر که با بغض شبی پرسه زده، پرسه زده حال مرا می فهمد ته فنجان تو دیوانگیِ فالِ مرا می فهمد فرض کن فرض کن آخر این قصه جدایی باشد من که کافر شده ام باید خدایی باشد فرض کن از غم تو سر به بیابان بزنم تو نباشی تک و تنها، تک و تنها به خیابان بزنم سر تو بر سر من جنگ شده میفهمی من برای تو دلم تنگ شده میفهمی بی تو از تک تک این ثانیه ها بیزارم نوت به نوت بغض من آهنگ شده میفهمی ♪ بی هوایِ تو قدم میزنم هی نفسم، هی نفسم میگیرد میروی چشم مرا بعد تو دریاچه ی غم میگیرد تو بدهکار به من میروی و میروی و، وای چقدر دلگیرم خاطرات تو مرا میکُشد و میکُشد و میمیرم فرض کن فرض کن آخر این قصه جدایی باشد من که کافر شده ام باید خدایی باشد فرض کن از غم تو سر به بیابان بزنم تو نباشی تک و تنها،تک و تنها به خیابان بزنم سر تو بر سر من جنگ شده میفهمی من برای تو دلم تنگ شده میفهمی بی تو از تک تک این ثانیه ها بیزارم نوت به نوت بغض من آهنگ شده میفهمی ♪ (فرض کن)