شروع قصه بوده همیشه با طاق ولی واسه مایی که دلمون قد یه اتاق یه نت فالشم میکنه کیفمون کوک مثل توی تاریکی بودن و نور یه چراغه هعی این شهر خشکه دیگه بارون نمیخواد من یه دیوونه ام که دلم دارو نمیخواد غم خودش شادیه منه که تو رخم نیست لنگ تو جهانیم کی گفت داروغه میخواد ها عاشق این منظره ام منم که توی دوی ماراتون شما من قدم زدم حتی اشتباه باشه یا که خلاف جهت انگار منظور داره اینجا هر قدم قدم بنواز علنی که شور شعر فالشمی توی دیار کوک پرستا ما نخواستنی ترینیم ما همون ساریم با وفا به سرو آسمون براتون که ما قفس خریدیم یه روز یه دیوانم که داره حرف میخوره یه روز یه بچه ام که داره لج میکنه یه روز یه مجنونم همیشه ام معترض یه دارالمجانینم که حرکت میکنه من فالشیام تازه داره رو میشه که ترس نداره قلمم که دروغ بگه مرز بکشه دوره خودم و تمومه باورام اجاره نشین گوشم نه غربتیه راه بلد من از دار دنیا دارم یه دل میزنم دار اونم لابلای شعر هام غلطی ام که بگن غلطه رو میدونم مقیم اینجا نه بودم به پشت پلک هام گفتن سیبل جلوتون دادن تیراتون و مشقی گفتن نون تو روغنه کله حلبی رو گشتیم فقط یه دسته بریده موند وبال پا ما پی ناخداییم کجاست خدای کشتی وقتی که دست و دل بشه رها وقتی که نسازه این سازه بی هوا وسط غوغا باشم ارتشم مارش بزنه من بازم میخونم بذار فالش بزنه نداری خبر از دلم از لبت نگو سلام گرگ دادی جواب از ادبت نبود توی نسازیات این سازه منه من بازم میخونم سازت فالش بزنه وسط قصه بوده همیشه با اوج فوج فوج آدم یا که عقلا یه زوج شاید اینجا جاش نیست بگم بریدگیام داره حکم صخره که کم آورد جلو موج تا کجا نقابت میخواد بگه که نقشت چیه و چیکاره ای تا که بمونه نعشت رو زمین و آدما صور نبودنتو بدن تلخم یخوره به فالشیام ببخش هعی این شهر یاده شو اون کوچه های تنگ و پارگیه زنجیرا و تایرای لنگ اصلا ندیده بوده توی خودشم تفنگ روی خودی بکشن بگن با ما بجنگ لال بمیری کلاغ خبره خوش ندادی کی کی رو کشت ندادی فقط گفتی که مردن دارن رشد میکنن جوون نیستن یه عقده ان یه عقیده ان عقلانی نه تو بهت و هیبت گفتن بارون شدی نپرس که خونه ی کیه سقف حرم و مسجد و میخونه یکیه گفتم درک کنی خودتو به خدا رسیدی درک نکنی کعبه و بت خونه یکیه پر بیراه میگم فالش از جنس گوش و ندیدن مسیرا صاف میرسه ته کوچه علی چپ من عمیقا از دنیاتون متنفرم که تیماره زخما فقط نخای بخیه ان