در این زمان من، آه، دانی چه بودم شمعی که در تاریکی شب میکند گم سایه ها را عمری صدا را، آه، در سینه کشتم ترسم که فریادم به وحشت آورد همسایه ها را در این زمان من، آه، دانی چه بودم شمعی که در تاریکی شب میکند گم سایه ها را عمری صدا را، آه، در سینه کشتم ترسم که فریادم به وحشت آورد همسایه ها را ای صبح صادق از کدامین سو برآیی تا افکنی در خانه ام نور طلایی بر من بتاب ای صبح روشن تا کی پناهم ظلمت شب اکنون که یک اختر ندارم روز تو را باور ندارم میترسم از این بالش غم تا زنده ام سر برندارم ♪ تا کی بنالم ای روزگار بی نصیبی درد ما را چاره ای کن قطع شد زبانم ای زندگی رحمی به حال بی کس آواره ای کن نقش جهان دانی چنین درهم چرا بود از بس که هستی زیر بار لحظه ها بود آتش گرفتم ای بنای زندگی آتش بگیری بود این جوانی های من، وای از بلای روز پیری بر من بتاب ای صبح روشن تا کی پناهم ظلمت شب اکنون که یک اختر ندارم روز تو را باور ندارم میترسم از این بالش غم تا زنده ام سر برندارم ♪ در این زمان من، آه، دانی چه بودم شمعی که در تاریکی شب میکند گم سایه ها را عمری صدا را، آه، در سینه کشتم ترسم که فریادم به وحشت آورد همسایه ها را در این زمان من، آه، دانی چه بودم شمعی که در تاریکی شب میکند گم سایه ها را عمری صدا را، آه، در سینه کشتم ترسم که فریادم به وحشت آورد همسایه ها را ای صبح صادق از کدامین سو برآیی تا افکنی در خانه ام نور طلایی بر من بتاب ای صبح روشن تا کی پناهم ظلمت شب اکنون که یک اختر ندارم روز تو را باور ندارم میترسم از این بالش غم تا زنده ام سر برندارم