ای زاهدان ای صوفیان ای ناصحان خوش زبان دست کدامین از شما بسته در میخانه را فکری کنید ای عارفان این عاشق دیوانه را گر می ننوشم غم در دل من میجوشد امشب این یار دیرین خون دلم را مینوشد امشب حیران شد از این آمد و شد دروازبان شهر هستی دیوانه من از این هیاهو دل چون نیارد رو به مستی از پندت ای ناصح چه حاصل دیوانه خلوت نشین را از خانه تا میخانه هر شب مستانه میسایم زمین را آن رسم و راهت این اشتباهات عاشق نبودی تا من بگویم دیوانگی کن آه چون از تو ناید دیوانه بازی فرزانگی کن ساقی چو دید احوال من من ماندم و شرمندگی مه در دل ابر سیه کی میکند تابندگی گر می ننوشم غم در دل من میجوشد امشب این یار دیرین خون دلم را مینوشد امشب