او برگشت از سفر، آمد با چشم تر غمگین و ناامید، از من افسرده تر او برگشت از سفر، آمد با چشم تر غمگین و ناامید، از من افسرده تر می زده و مستِ مست، آمد و پیشم نشست گریه مستانه اش سکوت شب را شکست می زده و مستِ مست، آمد و پیشم نشست گریه مستانه اش سکوت شب را شکست ♪ به سینه ام سر نهاد، به دست و پایم فتاد خواست بگوید سخن، گریه امانش نداد به سینه ام سر نهاد، به دست و پایم فتاد خواست بگوید سخن، گریه امانش نداد می زده و مستِ مست، آمد و پیشم نشست گریه مستانه اش سکوت شب را شکست می زده و مستِ مست، آمد و پیشم نشست گریه مستانه اش سکوت شب را شکست از سر شب تا به سحر او نخفت تا به سحر به من کلامی نگفت هرچه که گفتم جوابم نداد مُهر سکوت به روی لبها نهاد می زده و مستِ مست، آمد و پیشم نشست گریه مستانه اش سکوت شب را شکست می زده و مستِ مست، آمد و پیشم نشست گریه مستانه اش سکوت شب را شکست ♪ او برگشت از سفر، آمد با چشم تر غمگین و ناامید، از من افسرده تر او برگشت از سفر، آمد با چشم تر غمگین و ناامید، از من افسرده تر می زده و مستِ مست، آمد و پیشم نشست گریه مستانه اش سکوت شب را شکست می زده و مستِ مست، آمد و پیشم نشست گریه مستانه اش سکوت شب را شکست می زده و مستِ مست آمد و پیشم نشست گریه مستانه اش سکوت شب را شکست