یکی میگفت تو هم آوازه خون شهر ما بودی چرا حالا نمیخوانی؟! چرا حالا نمیگویی؟! چرا حالا نمیخوانی؟! عجب صبری خدا دارد عجب صبری خدا دارد عجب صبری خدا دارد... پرستوها همه رفتن کبوترها همه رفتن همه همشهریان بار سفر بستن... پرستوها همه رفتن کبوترها همه رفتن همه همشهریان بار سفر بستن... درون کوچه های شهر ما پاییز طولانی است نمیدانم بهاری هست؟! نمیدانم صدایی هست؟! عجب صبری خدا دارد عجب صبری خدا دارد عجب صبری خدا دارد... از دشمنان چگونه شکایت توان نمود؟! جایی که پاره تن من دشمن من است... خدا... جان... وای... امان... پرستوها همه رفتن کبوترها همه رفتن همه همشهریان بار سفر بستن... پرستوها همه رفتن کبوترها همه رفتن همه همشهریان بار سفر بستن... درون کوچه های شهر ما پاییز طولانی است نمیدانم بهاری هست؟! نمیدانم صدایی هست؟! عجب صبری خدا دارد عجب صبری خدا دارد عجب صبری خدا دارد...