از خویش می گریزم، در این دیار باران دلتنگ روزگارم، بر من ببار باران بغض گلوی ما را، باری تو ترجمان باش ای بی شکیب باران، ای بی قرار باران در هق هق شبانه، ماند به عاشقی مست نجوای ناودان ها، در رهگذار باران از همرهان در این باغ، با من چه مهربان بود دیدی که گریه می کرد، در جویبار باران دلتنگ این دیارم، ای غمگسار پرتو در من ترانه سر کن، با این بهار باران