من و شمع نیم جون امشب بس که ناليديم شب به تنگ آمد خدارا آیینه جانم از غم تنهایی به سنگ آمد چه ها من كشيدم به پای تو شمع شب دامن و سوز و ساز من در آغوش سرد و تنهايم جای تو مانده تنها نياز من ♪ در این شب هایی که می سوزم من به حال تو دیده می دوزم من دیده می دوزم من ♪ توای شمع واپسین شعله تا سحر چه جانانه می سوزی سراپا آتش شده جانت در عزای پروانه می سوزی بیا بیا شمع نیم جان آشنا به راز شبم تویی به او بگو قصه مرا همنوای تاب و تبم تویی چه ها من كشيدم به پای تو شمع شب دامن و سوز و ساز من در آغوش سرد و تنهايم جای تو مانده تنها نياز من