گذشتم هفت دریا را بدیدم زشت و زیبا را گذشتم از گذار دل نشستم در مزار دل بدیدم آسمانها را کبودی رنگ آنها را به هر جایی همین رنگ است جهان پر رنگ و نیرنگ است به هر جایی همین رنگ است جهان پر رنگ و نیرنگ است کسی را بر سر یاری ندیدم برای دل خریداری ندیدم کسی را بر سر یاری ندیدم برای دل خریداری ندیدم برای دل خریداری ندیدم خودم را در نهادم خیر کردم صدا کردم خدای آسمان را که تو میدانی راز عاشقان را چرا دستی نگیرد دست سردم چرا راهی نیابد آه و دردم چرا یک دم نوای آشنا نیست چرا این آدمک حالا صدا نیست کسی را بر سر یاری ندیدم برای دل خریداری ندیدم کسی را بر سر یاری ندیدم برای دل خریداری ندیدم برای دل خریداری ندیدم چه شبهایی که با خود سیر کردم خودم را در نهادم خیر کردم صدا کردم خدای آسمان را که تو میدانی راز عاشقان را چرا دستی نگیرد دست سردم چرا راهی نیابد آه و دردم چرا یک دم نوای آشنا نیست چرا این آدمک حالا صدا نیست کسی را بر سر یاری ندیدم برای دل خریداری ندیدم کسی را بر سر یاری ندیدم برای دل خریداری ندیدم کسی را بر سر یاری ندیدم برای دل خریداری ندیدم کسی را بر سر یاری ندیدم برای دل خریداری ندیدم برای دل خریداری ندیدم