شهر خبر کن خبر کن بگو دوست دارم قصه رو سر کن حالا سر کن بگو دوست دارم بذار غریب و اَشنا راز منو بدونن با من قصه ی عشقتو برای تو بخونن بگو که عشق پرنده شد پر زد تو آسمون سینم بگو تا دنیا بدونن عاشقترین مرد زمینم بگو آره بگو آره بگو که دل به عشق تو گرفتاره بگو آره بگو آره بگو که دل به عشق تو گرفتاره عروس قلبم تو هستی تو یک پارچه نوری میشکنه روحت به حرفی مثل بلوری برو خبر ببر تو شهر بگو عروسیمون بگو که هر ذره تو دلمو کرده نشونه ستاره ها خورشید و ماه همه رو میرم برات میچینم دلم می خواد رضایتو ، تو خونه ی چشات ببینم بگو آره بگو آره بگو که دل به عشق تو گرفتاره بگو آره بگو آره بگو که دل به عشق تو گرفتاره از تو گفتن واسم آخرین کلامه از تو شنیدن دوای درد مبتلام بگو آره بگو آره بگو که دل به عشق تو گرفتاره بگو آره بگو آره بگو که دل به عشق تو گرفتاره مثل نبات تو شیرینی تو شیرین ترین هر چی که میگی به تندی به دل میشینی با بوسه هات خورشید داغ رو لبام میکاری با قصه عشق منو تو قصه ها جا میذاری بگو بگو آره بگو آره آره بگو بگو آره بگو آره آره دلم میخواد نگات کنم هر چند که از تو سیر نمیشم وقتی با من بد میکنی از بدیات دلگیر نمیشم بگو آره بگو آره بگو که دل به عشق تو گرفتاره بگو آره بگو آره بگو که دل به عشق تو گرفتاره