دست از طلب (طلب) دست از طلب (طلب) دست از طلب (طلب) دست از طلب طلب ندااارم دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید یا تن رسد به جانان (جان جان جان جان) یا جان ز تن برآید بگشای تربتم را بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید کز آتش درونم دود از کفن برآید (برآید برآید برآآآید) بنمای بنمای بنمای بنمای بنمای رخ که خَلقی والِه شَوَند و حیران بنمای رخ که خَلقی والِه شَوَند و حیران بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید (از مرد و زن برآید) جان بر لب است (لب است) جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید بنمای بنمای بنمای بنمای بنمای رخ که خَلقی والِه شَوَند و حیران بنمای رخ که خَلقی والِه شَوَند و حیران بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید (از مرد و زن برآید)