امان ز هجر رخ یار، فغان ز دوری نگار که آتشی ست جان را، حکایتی ست آن را خزان چو آمد به چمن، پرید رنگ گل من جدا شد از دست نسیم، ز شاخه آن غنچه دهن بیا تو ای باغبان، بنال از این آسمان که حاصل عمر تو رود به باد خزان ♪ شب تا سحر از دیده گل دیده نبستی وز دیدن و بوییدن گل هیچ نخستی اینک که شده بزم تو بی ناله و خاموش دیوانه دگر زنده بگو بهر چه هستی دیوانه دگر زنده بگو بهر چه هستی